اولین بابا و مامان گفتنت
گلم سلام
نمیدونی چقدر ذوق کردیم دیشب بعد از اینکه دیرزو عصر رفتیم ابرکوه آخه یه وام میخواستم بگیرم بانک مهر ریخته بودن به حسابم گرفتیم چند تا کار دیگه هم داشتیم انجام دادیم بعد هم چند تا نون فانتزی با همبرگر و گوجه ... گرفتیم من به مامانی گفتم که زنگ بزنه خونه بابا فیروز که شام نخورن بریم اونجا ساندویج بزنیم رفتیم خوش گذشت ساعت 10 اومدیم خونه چون طبق معمول جایی بند نمیشدی قبل از فیلم تا ثریا شبکه یک روی زمین خوابیده بود برای خودت یه چیزای بلغور میکردی یه دفعه مامان صدام زدم حسن ، ستایش داره میگه بابا دویدم نگات نکردم آخه اگه حواست رو پرت میکردیم نمی گفتی یه دفعه بازم گفتی با با با با کمی با فاصله ولی میشد گفت حرف میزدی با گوشیم صداتو ضبط کردم کمی بعد هم یه کمی ماما گفتی ولی بیشتر بابا میگفتی نمیدونم جقدر با مامانی بوست کردیم خیلی خوشحال شدیم گلم دیروز هم پول ریختم به حساب عمو فرارمز تهران تا برامون یه دوربین عکاسی خوب که دیده بودم برامون بخره خریده تا دو هفته دیگه که باید بیان برای نذری بابا قنبر واسه اربعین میارن خوشکلم خیلی دوستت دارم.