شش ماه و بیست روز

گلم سلام

بازم شرمنده دختر نازم

بخدا یه مدتی که نتونستم برات بنویسم همین طور که قبلا گفتم سیستمم سایت سنجش و نی نی بلاگ رو باز نمیکرد  در حالیکه بقیه ی سایت ها رو خیلی راحت باز میکرد اول فکر کردم هگ شدم و زحمات همه هدر رفته خوب بقیه اشو تو ادامه مطلب بخون درد دل زیاد دارم .

میگفتم شرمنده این مدتی خیلی اوضاع داشتیم

1. مریضی ناجورت تب شدید ، اسهال شدید

2. جشن تولد پرنیا

3. عاشورای 90

گلم از اولی بگم یه روز که تاریخش یادم نیست ولی فکر کنم ماه پیش بود صبح یه کم تب داشتی و مثل همیشه که گفتم بیقرایت که زیاد بود هیچ خیلی زیادتر شده بود عصرش که اومدم دیدیم حالت خیلی بده رفتیم مهراباد درمانگاه دفترچه تامین اجتماعی هم که پول نریخته بودیم از دفترچه ی روستایی استفاده کردیم یه خانم دکتر خوبی بود که یه دفعه دیگه قبلا هم دیده بودت یه سری دارو داد و گفت به خاطر سر ما خوردگی یا بیشتر ش عفونت باشه اومدیم بیرون که بیایم نمی دونی وسط مهراباد اینقدر گریه کردیم که من داد زدم یا ابوالفضل و با مامانت گریه میکردیم سریع برگشتیم درمانگاه تو اتاق دکتر گفت نترسید به خاطر گوشش که معاینه کردم حتما گریه کرده شبش تولد پرنیا بود  دعوت بودیم ولی سر شب هنوز تب داشتی و تا 9 یه کم بهتر شدی به هر حال رفتیم که بدشون نیاد اومدیم باز تب داشتی و فراداش 5 شنبه بود منم نرفتم سر کار اومدیم ابرکوه پیش دکتر اسلام اونم یه سری دارو داد  گفت احتمالا همون جور که خودمون گفته بودم به خاطر دندون در اوردن باشه اما نه بازم بهتر نشدی تا شنبه شنبه عصر باز گفتم بریم ابرکوه دکتر جعفری متخصص نوزاد رفتیم اما اونم چیزی حالیش نبود نوشت که بریم برا بستری اولا دفعه بود که میخواستیم بستریت کنیم وای دا چقدر بد بود به هر حال تا برسیم بالا راست بیمارستان خیلی فکر کردم گفتم ما که کلی وقت زیر نظر دکتر هوشبر اباده هستیم چرا بریم انجا که اصلا وارد نیستن زنگ زدم مطبش گفت فقط تا نیم ساعت دیگه هستم سریع بیاین من با سرعت 140 بخدا میرفتم هیچ چیز برام مهم نبود جز تو گلم

خلاصه اینقدر سریع رفتم که خود دکتر هم باورش نمیشد به هر حال دیدت من بر این بودم که ماه قبل که پیش مین دکتر بود و هر ماه می اوردمت مطبش با ویزت ازاد کلا برا چکت یه شربت داده بود برای گوشت گفتم شاید برا اون باشه ولی گفت نه اینطور نیست نوشت که باید بستری بشه ولی نفرستادمون بیمارستان یه درمانگاه خصوصی اون نزدیکا بود دستورات لازم داد و رفتم اونجا بستریت کردم شب بدی بود میخواستن  سرم بهت بزنن من که طاقت نداشتم اومدم بیورن و برات آیت الکرسی میخوندم همون لحطه عمو فرامرزت زنگ زد گفتم دعا کنن برات دعا کنن خلاصه سرمو خیلی خوب وصل کردن شب من اومدم خونه و مامان با شما تو درمونگاه بودین حالت رو بهتری بود صبح من حسین عموم رو گذاشتم جای خودم تو مخابرات صبح زود اومدم شبش خونه بابا بزرگ قنبرت بودم اصلا خوابم نبرد صبح زود اومدم خوب خوب نشده بودی اما بهتر بودی دکتر با خانم هوشبر تلفنی صحبت کرد و گفت مرخص هست داروهاتو گرفتم اومدیم خونه پودر او آر اس داشتی باور نمیکنی چقدر این پودر همراه اب خوردی آخه این چند روز خیلی اب ازت رفته بود خدا رو شکر بعد از چند روز بهتر شدی و تبت همون روز شکست اسهالت هم چند روز بعد درست شد نمی دونی چقدر خوشحال شدم با مامانت نذر کردیم اگه امید خدا بهتر بشی و مشکل کوچکی هم تو آلت تناسلی داشتی خوب بشه ظروف یه بار مصرف نذری اربعین رو که بابا بزرگ قنبر میده ما بخریم همه شو شاید تا آخر همین هفته باید بریم اباده پیش دکترت برا تست دوباره وزن و همون مشکل کوچک اگه رفتیم امید خدا همون جا میخریم

گام خدا رو شکر که بهتری

عاشورا هم که گذشت نتونستی اصلا بیرون بیای با مامان به خاطری سردی زیاد هوا و نائخوشیت اما روز عاشورا لباسای سبز خوشکلت رو پوشیدیم آوردمت تو گهواره حضرت علی اصغر گذاشتیمت و از صادق خواستم ازت عکس بگیره خیلی خوشگل وناز بودی در ضمن یادم رفت دو روز قبلش هم تو مهدیه واسه شیر خواران مامانت نذر کرده بود بردت

حالا خدا رو شکر میکنم خیلی بهتری بهترین سوپو برات درست میکنیم مخوری یه کم آرومتر شدی اما هنوز منو مخصوصا مامانتو خیلی اذیت میکنی  ان شا اله که بهتر بشی آخه زمان تولدت نذر کردم با مامانت ببرمتون مشهد ان شااله عید

حالا در ضمن چند مدتیه تو رورووک میشینه و کلی هم بدی میکنی این ورو اون ور میره همین دیشب کلی میز تلویزیون رو بهم زدی و مجسمه کوچی شکستی ولی من کلی ذوق زدم

گلم دوست دارم هر چند کلی مطالب ممکنه جا مونده باشه اما گفتم عمدی نبود یادم بیاد بازم برات مینویسم دوست دارم

در ضمن هنوز مامانت از این وبت اطلاع نداره میخوام ان شااله خوب بزرگ بشی بعدا سوپرایزش کنم

دوست دارم بای