هشتادمین روز
عزیزترینم سلام
بابایی امروز 80 روز از تولدت گذشته دیشب شب نوزدهم ماه مبارک
رمضان بود من شما و مامانی مجبور شدیم دیشب خونه بابا فیروز باشیم
آخه من واسه احیا میخواستم برم مسجد مامانی و شما تنها بودین واسه
همین اومدیم خونه ی بابا بزرگ راستی دیروز بازم خونه خاله مهشید
مراسم بود دیروز عصر شله زرد نذر داشتن شما با مامانی رفتین (نذرشون قبول) از طرفی 5 شنبه مرخصی گرفتم تا دختر گلم رو یه بار دیگه ببرم آباده دکتر رفتیم درمانگاه تامین اجتماعی آخه فکر کنم هنوز گوشت خوب نشده کم شیر خوردنات و بازم گریه هات حسابی اذیتمون میکنه اما خسته نشدیما
به هر حال 5 شنبه 27 مرداد رفتیم اباده دکتر هوشبر تو درمانگاه اصلا تحویل نگرفت آخه ویزیت 10000 هزار تومانی مطب کجا و ویزیت 1000 تومانی درمانگاه کجا خلاصه دیدت فقط یه دیفن هدرامین با یه شربت باز برا گوشت نوشت گفت برید یک هفته دیگه بیاین ان شا اله که بهتر بشی عزیزم فدای دختر خوشکلم عزیزم منو ببخش ولی سعی میکنم هر چی وقت کردم برات بنویسم هر چند کوتاه و مختصر هنوز کلی عکس دارم و مطلب وقت بشه میزارم برات