تمدید خبر خوش+مریضی بابا+انتقالی دایی علی

گلم سلام

نمی دونم چی بگم فقط بازم شرمنده گلم که دیر میام اما این روزا بازم خدا روشکر خبرا خوبه اون مهمترین موضوعمون که باز خواستنمون و من چند روز پیش رفتم تهران اومدم توی ماشینم یه کمی حالم بد شد اونجا هم باز عموی زحمتمون رو کشید گلم امیدوارم درک کنی شما هم که ماشااله گوش شیطون کر حالتون روز به روز بهتر میشه ولی از پس اسفند دود کردیمو پول توی صندوق صدقات انداختم پدرم در اومدم از بس خوش زبونب اصلا جرات نمیکنیم جایی ببریمت هر کی هر چه میگه سریع تکرارمیکنی سر ده ماهه راه میرفتی و کلی حرف میزنی الان هم که 20 ماهته جمله به کار میبری و همه تعجب میکنن خدا حفظت کنه گلم از صمیم قلب من و مامانی دوست داریم منم که چند روز پیش که شبش قراربود برم و دایی علیت و بابا فیروزی رو ببرم کرمان آخه دایت کارش درست شده و از دیشب منتقل شده به یزد یعنی هنوز دانشگاه نرفته انتقالیش درست شد خلاصه چشت روز بد نبینه بابات از شب قبلش گلم باز درد گرفت همون درد همیشگی که من هر سال زمستونا بدون هیچ گونه علائم سرما خوردگی گلو درد میگیرم که یه کمی هم نگران کننده هست به هرحال روز جمعه من و شما مامانی رفتیم اورژانس پیش دکتر غیاثی  و براش در مورد همین وضعیتم که هر سال سرما میخورم اما علائم سرماخورگی ندارم گفتم و اینکه هر سال به محض زدن پنی سیلین خوب میشم و ایشون اینبار داروهای دیگری نوشت که 22 هزارتو مان هم شد به هر حال شبش که نتونستم بریم کرمان و بابایا با مهدی خداداد رفتن تا رفسنجان از اونجا بعد رفتن کرمان من هم شبش تا صبح خواب نرفتم صبحش شنبه روز 22 بهمن بود  وبایستی میرفتم سر کار یه کم بهتر شدم اما نتونستم زیاد وایسم ساعت 11 رفتم خونه اما عصرش تا شب ساعت 10 حالم دوباره بد بد شد تب و لرز داشتم دایت اومده بود زنگ زدیم رفتیم باز اورژانس همونا رو توضیح دادم و اینبر پنی و دکزا نوشت و وقتی زدم باور کن بدترین آمپول بد عمرم بود که تا حالا زده بود بسیار درد داشت به هر حال اومدیم خونه وشبش تا صبح عرق کردم و صبحش یعنی دیروز 22 بهمن بهتر شدم و همه رفتیم راهپیمایی و الان هم بهتر شدم دایی علی رو هم دیروز ظهر بردیمش تا بره یزدی و اونم شروع به کار تحصیل کرد