ستایش  به معنای  حمد وسناستایش به معنای حمد وسنا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

بهترین یار

دکتر یزد + گازکشی

گلم سلام دیروز جمعه پدر بزرگ قبنبر خونشون گاز کشی میکردن ما هم خونه بودیم چون شب قبلش اونجا بودیم و دیروز قالیها رو جمع کردیم تا بدیم قالی شویی در ضمن هم چون چند روز قبل به مامانی از کاشی کوثر تماس گرفته بودن برای کار گفته بودن چهارشنبه بیاین برا مصاحبه و از طرفی هم میخواستیم بریم دکتر شکیبا بهترین دکتر یزد  مرخصی گرفتم و صبح زود سه تایی رفتیم اول رفتیم بلوار جمهوری ک پیمان یه دو ساعتی معطل شدیم تا نوبت مامانی شد در نهایت هم اصلا شرایط کارش خوب نبود قبول نکردیم ، چون ساعت کاریش از 8 تا 5 عصر و به صورت چرخشی بود شما رو هم که کسی نمی تونه نگه داره واسه همین از این کار هم مثل چند کار قبلی گذشتیم به خاطر دختر گلم، به هر حال از اونجا که تم...
6 اسفند 1390

کم وزنی +ساندویچ

گلم سلام دختر عزیزم ببخش چند روزیه نتونستم مطلب بزارم اما خلاصه مینویسم چند روز پیش رفتیم دکتر هوشبر اباده برای چک ماهانه و اون مشکل کوچکی که  داشتی اما اصلا وزن اضافه نکرده بودد فقط 300 گرم این منو و مامانی رو خیلی ناراحت کرد آخه ما خیلی بهت میرسیم اما متاسفانه وزن اضافه نکردی  وبرات آزمایش نوشتن نمی دونی با یه شک و تردید که بریم ازمایش یا نه روز 5 شنبه با کل خانواده ی عمه فرحناز که اونا هم ابرکوه کار داشتن رفتیم نمی دونی چه روز بدی بود شک داشتیم که بریم ازمایش بگیریم یا نه چون ضعیف بودی می ترسیدیم تازه دکتر هوشبر گفته بود باید 5 ساعت اصلا چیزی نخوری واسه همین رفتیم ازمایشگاه خصوصی رازی که بهتر باشه که بدتر بود اصلا نتونستن رگت...
30 بهمن 1390

جشن تولد

  گلم سلام 1364/11/10 تولد مامانی بود من مثل همیشه میخواستم غافلگیرش کنم صبح سفارش کیک دادم عصر روز بازی استقلال ، تراکتور سازی بازی که تموم شد سریع رفتم مهراباد و کیک و شمع ... گرفتم سریع آوردم تا برسم خونه شب شده بود شما و مامانی خونه بودین سریع بی سر وصدا رفتم آشپزخانه و کیک و شمعها رو روشن کردم و سریع اومدم تو اتاق شما مامان واقعا جا خورد اصلا یادش نبود خیلی خوش گذشت کادویی هم که از طریق خرید اینترنتی خریداری کرده بودم و یه لوازم آرایشی بود به مامانی دادم .   ولی کسی رو دعوت نکرده بودین خودمون سه تایی بودیم تا اینکه عمه فرح زنگ زد گفتن میان اونجا خلاصه دور هم کیک خوردیم و مامانیا و باب...
11 بهمن 1390

اتمام محرم وصفر 90

گلم سلام به هر حال دیروز 04/11/90 محرم وصفر رخت بر بست  دو سه روز هوا خیلی سرد بودو 28 صفرنشد که شما رو ببریم امامزاده عباسعلی اما من به همراه دایی علیت رفتیم و یه یه ساعتی اونجا بودیم جات خلی ان شا اله سال آینده خدا قسمت کنه با هم همه ی هیات ها بودن امسال برا اولین بار روز شهادت امام رضا مثل دیروز امامزاده دختر موسی بن جعفر اسفنداباد از هیات های همجوار برای شرکت در مراسمی مثل عباسعلی دعوت کرده بود اولین هیات هم هیات ما بود فکر نمی کردیم کسی بیاد اما به یاری امام رضا خیلی خیلی هیات خوبی شد بازم نتونستیم شما رو ببریم آخه شما خونه بابا فیروز بودین و چون قرار بود از اداره گاز بیان برا وصل کردن گازشون واسه همین شما بابا مامانی موند...
5 بهمن 1390

مهمونی

گلم سلام دختر گلم دیروز جمعه سی ام دیماه بود روز تقریبا سرد  جمعه و اخرین روز دیماه شب قبلش تصمیم گرفتیم که عمو داود و خاله مهشید رو دعوت کنیم برا همین تا دیر وقت کار کردیم و گوشت چرخ کردیم واسه کباب کوبیده صبح هم زود پا شدیم تا بقیه کارارو انجام بدیم زنگ زدیم دعوت کنیم اما چون مشکل اشتین قرارشد شب واسه شام بیان خلاصه شب من کباب رو اماده کردم سفره رو اماده کردیم با مامانی اما خیلی دیر اومدن کباب سرد سرد شده بود اما خوب به هر حال خوش گذشت شما هم که مثل همیشه بیقراری میکردی در ضمن این هفته هم هفته ی خوبی آخه فردا که یکشنبه هست تعطیلیه 28 صفر هست و مثل هر سال میریم امامزاده عباسعلی امسال شما برای اولین بار میای ان شا اله ...
1 بهمن 1390

اربعین حسینی

گلم سلام اربعین امسال هم مثل چند سال قبل بابایی نذری داشت ما همه کمک دادیم تا بخوبی برگزار بشه عمو فرامرز با خانواده اومده بودن روز قبلش سیب ها رو به کمک زن عمو سرخ کردیم و شب هم ساعت 12 به بعد شروع به پختن خورشت کردیم شما و مامانی هم اون شب خونه ی بابا فیروز بودین اما من چون تا 2 اونجا بودم رفتم خونه خلاصه این چند روز تعطیلی هم مثل برق گذشت ان شا اله قبول باشه درضمن دوربین canon هم که برات گرفته بودم عمویی اورد ولی نمی دونم چرا مموری قفل شده من پول مموری 32 گیگ داده بودم اما مموری 16 هست تازه قفل شده الان میخوام زنگ بزنم به عموت آخه اونا هم دیروز رفتن ببینم رسیدن ؟ ...
26 دی 1390

اولین بابا و مامان گفتنت

گلم سلام نمیدونی چقدر ذوق کردیم دیشب بعد از اینکه دیرزو عصر رفتیم ابرکوه آخه یه وام میخواستم بگیرم بانک مهر ریخته بودن به حسابم گرفتیم چند تا کار دیگه هم داشتیم انجام دادیم بعد هم چند تا نون فانتزی با همبرگر و گوجه ... گرفتیم من به مامانی گفتم که زنگ بزنه خونه بابا فیروز که شام نخورن بریم اونجا ساندویج بزنیم رفتیم خوش گذشت ساعت 10 اومدیم خونه چون طبق معمول جایی بند نمیشدی قبل از فیلم تا ثریا شبکه یک روی زمین خوابیده بود برای خودت یه چیزای بلغور میکردی یه دفعه مامان صدام زدم حسن ، ستایش داره میگه بابا دویدم نگات نکردم آخه اگه حواست رو پرت میکردیم نمی گفتی یه دفعه بازم گفتی با  با    با با کمی با فاصله ولی م...
11 دی 1390

عاشورا 90

گلم سلام بازم معذرت میخوام که دیر عکسای عاشورا حاضر شد من سعی خودمو میکنم اما... به هر حال عاشورای امسال با پاییز همراه بود مثل همیشه خیلی خیلی سرد بود اصلا ما نتونستیم شبا بریم هیات اما خودم یکی دو بار رفتم شما با مامانی واسه شیر خوارگاه تو مهدیه رفتین و صبح عاشورا هم خودم بردمت روی میدون پایگاه تا بزاریمت تو گهواره علی اصغر و اینم عکساش امیدوارم خوشت بیاد ...
10 دی 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهترین یار می باشد