ستایش  به معنای  حمد وسناستایش به معنای حمد وسنا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

بهترین یار

راه افتادن

گلم سلام دیروز جمعه بود صبح رفتیم خونه بابا قنبری آخه چون چشمشو عمل کرده این چند روز خونشون شلوغه ما هم رفتیم اونجا عمو فرامرز هم نرفته بودن اونجا بودن همه دورت بودن نمی دونی چقدر علاقه به راه رفتن داری هر چند چند هفته ای هست که وایمیسی  اما از دیروز 5 قدمی راه میری و میافتی تازه با گرفتن دمپای خیلی بیشتر علاقه به راه رفتن پیدا کردی فردا 11 تیر هست و میری توی 14 ماه سر 13 ماه راه افتادی گلک نمی دونی چقدر ناز راه میری عکستو گرفتم ولی مثل همیشه وقت ندارم سر وقت برات میزارم همون طور که قبلا گفتم این ماه ماه سرنوشت سازی واسه من مامانی شما و همه خانواده منتظر جواب نتایج ازمون هستم من به دل پاک دختر پاکم و پدر پیرم و توکل بر خدای متع...
10 تير 1391

گوشواره

گلم سلام از این که دیر دیر آپ میشم شرمنده بازم گوشت دردسرساز شد پری روز با مامان فاطی از خونمون اومده بودین خونشون که ما هم بعد اومدیم غروب بود تو حیاط بودیم من توی کوچه بعد با مامانی اومدیم توی کوچه دیگه شب شده بود منم با گوشی با عموت حرف میزدم بعد که تموم شد دیدم همه داخل کوچه دارن دنبال چیزی میگردن مشخص شده که توی کوچه یه لنگ گوشوارتو انداختی هر چی گشتم با چراغ قوه پیدا نشد منم صبحش 5/4/91 بایستی بابا قنبری رو میبردم یزد بیمارستان صدوقی واسه عمل چشم گفتن صبح زود میگردیم خلاصه پیدا نشد مجبور شدیم گوشواره ای رو که بابا قنبری واسه تولدتت گرفته بود هر چند بزرگتر بود بکنیم توی گوشت تا سوراخش بسته نشه خدا کنه پیدا بشه خیلی قشنگ بود ...
6 تير 1391

گوش درد سر ساز

گلم سلام چند روز پیش وقتی مامان برده بودت حموم یکی از گوشواره ها از گوشت بیرون اومده بود ولی از بس گریه میکردی هر کیو اوردیم نتونستیم تو گوشت بکنیم حتی شبا موقع خواب بحدی گریه میکردی که اصلا طاقت دیدنشو نداشتم به همین خاطر الان فقط توی یکی از گوشا گوشواره هست دقیقا 5 روز دیگه مونده تا تولدت من با خرید اینترنتی سی دی آهنگهای تولدت رو برات خریدم و امروز به دستم رسید هنوز معلوم نیست اولین تولدتت اینجا باشیم یا بریم تهران خونه عمو و اونجا جشن بگیریم آخه فرصت خوبیه چند روز تعطیلی تا ببینیم چی پیش میاد خلاصه خیلی ناجوره بردیم دوباره پیش دکتر اسلام اونجا هم از بس گریه کردی گفته بود دوباره باید سوراخ بشه نمی دونیم چه کار کنیم ؟ ...
6 خرداد 1391

دکتر مهدی زادگان + سونوگرافی بابا

گلم سلام شنبه هفته پیش هم برای تست و هم برای اون مشکل خاص و هم برای سونوگرافی خودم تصمیم گرفتیم بریم اباده مطب دکتر مهدی زادگان که توی این طول یکسال نتونسته بودیم بریم به هر حال از طریق خانم نیکو 118 اباده موفق شدیم نوبت بگیریم و رفتیم دیگه اون خاطرات روزای سرد اباده و کوچکیت نبود وای چه روزای سختی بود یادم میاد پشتم می لرزه به هر حال رفتیم توی مطب دکتر واسه اون مشکل دکتر گفت احتمالا عفونت ادراری داشته باشی سریع ازمایش ادرار نوشت و گفت ضعیف بودنت میتونه واسه همین باشه برخی نظرات دکتر شکیبا رو رد کرد قرار شد ازمایش بگیریم و ببریم و بعدش هم من دیدیم چون وقت داریم رفتم واسه ناراحتی خودم عفونت ادراری یه سونو بدیم که از قبل توی دفترچه نوشته بود...
31 ارديبهشت 1391

گوشواره گوش کردن

گلم سلام دیروز جمعه صبحش مراسم بسیج عشایر تو پارک جنگلی اسفنداباد بود ما هم یه سری زدیم و بعد رفتیم خونه بابا فیروز از هفته گذشته که گوشتو سوراخ کرده بودیم دقیقا یک هفته گذشته بود دیگه وقتش بود که گل گوشو از گوشت بیرون بیاریم و گوشواره ای خوشکلی که برات گرفته بودیم رو گوشیت کنیم هر کار کردیم نتونستیم درش بیاریم بعد رفتین خونه کبری همسایه مامانی اون برات در اورده بود البته طبق معمول با کلی اشکو و آه بعد اومدین خونه کمی با پماد آد چربش کردیم می ترسیدیم گوشواره گوشت کنیم تا این که خواب رفتی به محض دست گرفتن به گوشت بیدار میشدی و گریه ئمیکردی به قدری که من به مامانت گفتم اصلا لازم نیست گو...
23 ارديبهشت 1391

سوراخ کردن گوش

گلم سلام به هر حال بعد از کلی ترس قرار شد که بریم و گوشای کوچیکتو سوراخ کنیم منم تو سایت کلی سرچ کردم در مورد بهترین رمان سوراخ کردن گوش نوزاد یکی میگفت دو سه روز اول تولد یکی میگفت یک سالگی و بهترینش میگفت زمانی که خود نوزاد تشخیص بده اما بازم رسم و رسوم دستو پای مارو بسته چند روز قبل رفتیم مهراباد یه گوشواره حلقه ای برات گرفتیم که گوشتو اذیت نکنه هر چند بابا قنبر برات گوشواره گرفتن اما خیلی برات بزرگه حتی همون که ئخودمون هم گرفتیم وقتی اوردیم خونه دیدیم بزرگه بردیم عوض کردیم یکی کوچکتر اما گرونتر واست خریدیم و واسه بابا بزرگو برات نگه داشتیم و نفروختیم هر چند این روزا هم مثل همیشه دست و بالم خیلی تنگه ولی نمی تونم برا همه وجودم کم بزارم ...
16 ارديبهشت 1391

سفر یاسوج

گلم سلام جمعه 18 فروردین به صورت ناگهانی پامون به یاسوج باز شد شب قبلش ساعت 10 شب عمو داود اس ام اس دادن که صبح بیاید بریم یاسوج مامانی هم خیلی دوست داشت بره یاسوج منم موافقت کردم شب تا 1 همه کارا رو کردیم و قرار شد ساعت 4 صبح بریم هوا هم این چند روز خیلی بهتر شده بود ساعت 4 صبح حرکت کردیم یه سری به مخابرات زدیم واقعا مسیر بسیار زیبا بود آخه شکوفه های بهاری تازه سر زده بود خیلی خوش گذشت تو مسیر صبحانه رو خوردیم چند تا عکس جالب هم با ابشارهای تو راه گرفتیم ساعت 10 رسیدم به استان چهار محال و بختیاری سریع رفتیم به سمت سی سخت یه شهر بسیار زیبا چشمه میشی و چند جای بسیار دیدنی داشت یه جای خوب پیدا کردیم کباب جوجه رو زدیم اخرش بود چون روی ارتفاع ...
10 ارديبهشت 1391

گووک رفتن

گلم سلام 29 فروردین اولین روزی بود که گووک رفتن رو یاد گرفتی دقیقا فردا یازده ماهت تموم میشه و وارد آخرین ماه از اولین سال زندگیت میشی یه ماه دیگه تولدتت هر چند هفته گذشته بدترین روزای عمرمون رو به خاطر حادثه ی تلخی تجربه کردیم اما گلم تنها امید زندگیمون وجود سرشار از عشق تو بهم امید میداد بازم میگم دوستت دارم واسه همیشه     ...
10 ارديبهشت 1391

سال نو + مهمان نو + مسافرت کرمان

                        گلم سلام سال نو امسال متفاوت تر از همه ی عمرم رسید چون گلی مثل شما امسال سر سفرمون بود البته شب عید خونه باباقنبر و روز عید که ساعت 8:45 صبح بود خونه بابا فیروز و سر سفره اونا با این حال امید وارم سال خوبی برامون باشه . مهمون امسال که اولین مهمون سالمون هم بود از همکارای عمو فرامرز اقای خیامی با خانوادشون بودن که روز دوم تشریف اوردن اما چون هوا صلا مساعد نبود و هوای گردو خاکی بسیار شدید بود و قصد کرمان داشتن فقط ظهر مهمون ما بودن و عصر با هم رفتیم ابرکوه و چند جا رودیدن کردن و سمت کرمان رفتن . ...
10 ارديبهشت 1391

سیزده به در+عروسی میری

        گلم سلام دیروز به هر حال تعطیلات 91 هم تموم شد هر چند این چند روز هم بر عکس روز سیزده هوای بسیار بدی بود به جزء بارون خوبی که یازدهم زد و ما هم ابرکوه بارون گیر شدیم خلاصه عید تموم شد چند روز قبل به دیدنی خاله ها ، داییها ... رفتیم سیزده رو هم ما امسال به خاطر گلم جای خاصی نرفتیم چون ترسیدیم هوا بد بشه به همین خاطر به دعوت عمه فرحناز به صحرای حسن آباد رفتیم و کباب جوجه زدیم خوش گذشت و عصرش هم با عمو فرامرز و عمه فرح به پارک جنگلی رفتیم و کلی شلوغ بود شب هم اومدیم خونه ی بابا ودیشب از عمو خداحافظی کردیم آخه قرارشد صبح زود برن در ضمن یادم رفت بعد از سفر کرمان نهم قرار بود بریم شیراز عروسی یکی از دو...
10 ارديبهشت 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهترین یار می باشد